نویسنده: م. کهریزنوی
اظهارات اخیر خواجه محمد آصف، وزیر دفاع پاکستان، مبنی بر مشروط بودن آتشبس با طالبان به مهار شورشیان در خاک افغانستان، در ظاهر سخنی سیاسی و معقول است، اما در عمق خود، تضاد بزرگی را میان واقعیت قومی و محاسبهگری سیاسی پاکستان آشکار میسازد. در جهانی که قومگرایی و سیاست درهم تنیدهاند، سخن از آتشبس با پاکستان و آنهم با شرط مهار «تی تی پی» که ریشه و خون مشترک با طالبان افغان دارند، بیشتر به طنز شبیه است تا واقعیت.
پاکستان و طالبان افغان، دو نام آشنا در جغرافیای سیاسی افغانستاناند؛ دو بازیگر که در ظاهر در برابر هم مینشینند اما در باطن، از یک شریان قومی و فکری تغذیه میکنند. تاریخ سه دههی اخیر افغانستان، شاهدی است روشن بر این حقیقت که سیاست در این حوزه، نه بر پایهی منافع ملی بلکه بر اساس پیوندهای تبار، مذهب و منافع ژئوپلیتیکی تعریف شده است.
اکنون که وزیر دفاع پاکستان از «آتشبس مشروط» سخن میگوید و تهدید میکند که «کابل منطقهی ممنوعه نیست»، باید پرسید: چگونه میتوان از صلح سخن گفت وقتی طالبان پاکستانی با طالبان افغان در ریشههای قومی و تاریخی، امتداد یکدیگرند؟ و چگونه میتوان به تعهد آتشبس باور داشت در حالی که خاک افغانستان، سالهاست میدان جنگ نیابتی میان کشور ها شده است؟
طالبان افغان، همچون بسیاری از پشتونهای دو سوی خط دیورند، این مرز استعماری را نمیپذیرند. برای آنها، «لر و بر» دو پاره از یک پیکر است؛ پشتونهایی که در پاکستان زندگی میکنند و پشتونهایی که در افغانستان زیست دارند، خود را از یک قوم، یک زبان و یک خون میدانند.
از همینرو، طالبان افغان هرگز تحریک طالبان پاکستان (تیتیپی) را یک نیروی «بیگانه» نمیدانند، بلکه آنان را «برادران جهادی و قومی» خود میخوانند. در چنین شرایطی، انتظار پاکستان از طالبان افغان برای مهار این شورشیان، چیزی جز نادیده گرفتن واقعیت تاریخی و قومی نیست.
این پیوند صرفاً احساسی یا قومی نیست؛ بلکه در طول تاریخ اخیر، ریشه در همکاریهای نظامی و ایدئولوژیک دارد.
در دهه نود میلادی، زمانی که حکومت استاد برهانالدین ربانی در کابل مستقر بود و طالبان افغان علیه آن میجنگیدند، پشتونهای پاکستانی و گروههای وابسته به استخبارات پاکستان، نیروی انسانی، لجستیک و پول در اختیار طالبان افغان گذاشتند.
در دوران جمهوریت نیز، طالبان پاکستانی با فرستادن نیروهای انتحاری و جنگجویان آموزشدیده، به طالبان افغان در نبرد علیه دولتهای حامد کرزی و اشرف غنی احمدزی یاری رساندند.
بهعبارتی، طالبان افغان و طالبان پاکستانی، در دو دههی گذشته نه تنها همپیمان، بلکه شریک یک هدف واحد بودهاند: شکست دولتهای ملی افغانستان و برپایی نظم پشتونیستی در منطقه.
اکنون که وزیر دفاع پاکستان، به طالبان افغان مسئولیت مهار طالبان پاکستانی را میدهد، در واقع از آنان میخواهد تا علیه برادران خونی و تاریخی خود اقدام کنند؛ درخواستی که از اساس غیرواقعی است. طالبان افغان هیچگاه در برابر طالبان پاکستانی قرار نخواهند گرفت، زیرا این اقدام را نوعی خیانت قومی و اعتقادی میدانند.
از این رو، آتشبسی که خواجه محمد آصف از آن سخن میگوید، از همان آغاز، محکوم به شکست است. نه به دلیل نبودِ میانجیگری بینالمللی، بلکه بهدلیل تضاد ریشهای میان قومیت و سیاست.
پاکستان در طول سه دههی گذشته، به نام «عمق استراتژیک» و «منافع امنیت ملی»، افغانستان را به ویرانهای بدل کرده است. از آموزش طالبان در مدارس دینی کویته و پیشاور گرفته تا پناه دادن به رهبران آن در خاک خود، اسلامآباد همیشه با چهرهای دوگانه وارد صحنه شده است: در ظاهر مدافع ثبات، و در باطن طراح آشوب.
اما طالبان نیز در این میان بیگناه نیستند. آنان با سوار شدن بر موج قومیت، دین را به ابزاری برای توجیه جنگ داخلی تبدیل کردند و افغانستان را از فرصت تاریخی ملتسازی محروم ساختند. اکنون نیز در برابر سخنان وزیر دفاع پاکستان، سکوت پیشه کردهاند؛ سکوتی که بوی رضایت و ترس از قطع حمایت استخباراتی میدهد.
با توجه به پیوندهای دیرینهی قومی و همکاریهای تاریخی طالبان افغان و طالبان پاکستانی، سخن از آتشبس پایدار میان اسلامآباد و طالبان، بیشتر شبیه توهم سیاسی است. طالبان افغان هیچگاه تیتیپی را مهار نخواهند کرد، همانگونه که پاکستان در بیست سال جمهوریت دست از حمایت طالبان افغان جهت استفاده ابزاری برای فشار بر حکومت جمهوریت افغانستان دست برنداشت.
در چنین وضعی، آتشبس فقط وقفهای موقت در جنگی است که ریشههای آن در خاک، قوم و ایدئولوژی دفن شده است.
افغانستان امروز قربانی همزمان دو نوع ریاکاری است: ریاکاری سیاسی پاکستان و ریاکاری مذهبی طالبان.
پاکستان به نام امنیت ملی، خاک افغانستان را میسوزاند؛ و طالبان افغان به نام دین، خون ملت خود را میریزد.
صلح میان این دو، تا زمانیکه منافع قومی بر منافع ملی غلبه دارد، هرگز پایدار نخواهد ماند.
آتشبس واقعی، نه با امضای توافق در دوحه یا اسلامآباد، بلکه با آتش زدن به ریشههای قومگرایی، تعصب و وابستگی تحقق مییابد.
طالبان باید بدانند که وفاداری به خاک، از وفاداری به قوم بالاتر است؛ و پاکستان باید درک کند که بازی با آتش تروریزم، دیر یا زود دامن خودش را خواهد گرفت که گرفته است.
افغانستان به صلحی نیاز دارد که از خرد، استقلال و همزیستی برآید، نه از معامله، قومیت و تهدید، صلحی که بر پایهی حقیقت استوار باشد، نه بر سکوت و فریب.




